سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

او: امشب نماز آیات داره ها! خوندی؟

من: مگه به ما هم واجب شد؟ طرف ما که نبود

او لبخند می زند.

- جانمازتو انداختم. زود بیا

چند دقیقه بعد به امامت او نماز آیات می خوانیم

مکبر کوچولویمان گیج شده! کم کم تکبیر نماز آیات را هم یاد می گیرد


نوشته شده در یکشنبه 90/9/20ساعت 11:51 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

یامبرم آمد

انگار به طائف رفته باشد برای تبلیغ

زخم خورده آمد اما شاد

بیش از یکنفر همراهی اش کرده بودند

هنوز  کامش شیرین است

همچون پیامبر(ص) که شیرین کام از طائف برگشت.نه بخاطر انگورهای تعارفی، بخاطر هدایت یکی از بندگان خدا


نوشته شده در شنبه 90/9/19ساعت 10:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

امشب حال عمه سادات را اندکی درک کردم.

شاید نمی از یمی

سه ساله مان تنها اشک میریزد و با هق هق گریه، بابا را از من میطلبد

رقیه جان، خودت آرامش کن بانو. حواله اش کردم به خودت


نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 11:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

رمضان و محرم دلم میخواهد مال خودم باشم.
دلم را با اسمان پیوند بزنم
بروم آنجا که دلم آرام میگیرد
آرام بگیرم برای خودم
اما از روزیکه قرار شد سربازت را یاری کنم، نه محرمی برای دلم مانده نه رمضانی
شاید وقتی خواستند صیغه عقد را جاری کنند، تو صیغه وقف را هم به روزهایم خواندی
خوشحالم که این روزهایم وقف هدف توست
این چیزها را که به دلم میگویم،آرام میگیرد.
هرچند از بس آنطور که دلم آرام بگیرد،گریه نکرده ام، بغض دارد خفه ام میکند
خودت دلم را دریاب آقای من


نوشته شده در چهارشنبه 90/9/9ساعت 2:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

- خدا را شکر نیامدید، وگرنه مثل پارسال هردویتان سرما می خوردید و محدثه باز راهی بیمارستان می شد

- چرا؟ چی شده؟

- بخاری ندارد اینجا!

------------------------------------------

پ ن: بخدا سپرده ایم سایه ی سرمان را. خدا حفظت کند سرباز. اجرت مضاعف ان شالله


نوشته شده در دوشنبه 90/9/7ساعت 12:26 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak